تاراجونمتاراجونم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

دخترم تارا

مدادرنگی عین مال نازنین میخوام

عسلکم دیروز رفتی تو کوچه و جلوی در خونه با نازنین همسایه بازی میکردی نازنین خانم یه بسته مداد رنگی که جعبه شون استوانه ای شکل بود و یه دفتر نقاشی دستش بود و نقاشی میکشید . امروز صبح که از خواب بیدار شدی حدودای ساعت 12 ظهر بود که یهو یادت اومد و به بابایی گفتی که من از مداد رنگی های نازنین میخوام، هرکاری کرد که مگر صبر کنی تا من از سرکار برگردم و عصری باهم بریم بخریم فایده نداشت مرغ تارا خانم یه پا داشت.  همچین اشک می ریخت که نگو و نپرس خلاصه بابایی بیچاره رو مجبور کردی اون موقع ظهر هوا به این گرمی بره مغازه و برات لنگه همونو بخره... (درحال حاضر تارا خانم دوبسته مداد رنگی و دوبسته مداد شمعی و یک بسته ماژیک داره ، ولی...
7 تير 1391

قایم شدن از نوع تارایی

دیروز مهسا (دخترعمو) از پیش تارا رفت و اون بازهم تنها شد. حالا مدام بهونه گیری میکنه که حالا باکی بازی کنم ، نمیخوایم بریم خونه کسی‌؟ کسی نمیخواد بیاد خونه مون؟ امشب هم گیرداد به من که بیا باهم قایم موشک بازی کنیم . خیلی خوب من چشم میذارم تو برو قایم شو ... ١ ٢ ٣ ٤ ٥ ٦ ٧ ٨ ٩ ... اومدم تارا ...   هنوز تو پذیرایی بودم که از تو اتاق خواب داد زد مامان من تو اتاق خواب نیستم نیایی ها !!! غش کردیم از خنده رفتم تو اتاق خواب که دوباره از پشت در (جایی که قایم شده بود) گفت من اونور پشت تخت قایم شدم !!!   واااااااااااااای خیلی خسته ام چشمام میسوزه از خستگی و بی خوابی قیافه من الان  مصداق این شکله ...
4 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم تارا می باشد